گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل نهم
.V- اخلاقیات


اکنون توده ها را از طبقات تمیز دهیم. غوغای جنسی دوران بازگشت خاندان استوارت از دربار به سوی طبقه متوسط بالا و مردم گوشه و کنار شهر، که به تماشاخانه ها میرفتند، سرایت کرد. اخلاق مردم عادی، که تاریخ به آنها اعتنایی نداشته است، شاید از زمان الیزابت بهتر بود، زیرا که قیود اقتصادی آنان را کنترل میکرد; ایشان استطاعت شریر بودن را نداشتند و هنوز انگیزه و نظارت آیین پیرایشگر خود را احساس میکردند. اما در لندن، و بالاتر از همه در دربار، رهایی از قیود پیرایشگران و واکنش در برابر آن نوعی بیبند و باری شادمانه جنسی به وجود آورده بود. جوانان اشرافی، که از انگلستان ریشهکن شده و با ریشه های سستی در فرانسه میزیستند، اخلاق خود را در تبعیدگاه خویش به جا گذاشته و در بازگشت خود هرج و مرج عجیبی با خود آورده بودند. به جبران سالهای فشار و چپاول، بر نظم لباس و بیان،

الاهیات و اخلاقیات و ترشخویی پیرایشگران شوریدند; تا آن حد که هیچ کس از طبقه آنان جرات نداشت حتی کلمهای هم به نفع محجوبیت ادا کند. فضیلت و تقوا و وفاداری زناشویی به صورت شکلهایی از معصومیت روستایی در آمد و کامیابترین زناکار (از آن نوع که وصفش در زن روستایی ویچرلی آمده است) قهرمان زمان شد.
دین عامیت خود را کاملا از دست داده و به کاسبان و دهقانان تعلق یافته بود; بیشتر واعظان کشیده صورت، دراز گوش، ریاکاران پرنفس، و سرخران لقب یافته بودند. تنها دین مناسب برای یک نجیبزاده نوعی انگلیکانیسم مودبانه بود که به موجب آن، ارباب در دعای روز یکشنبه حضور مییافت تا از کشیشی که روستاییان را در بیم دوزخ نگه میداشت و از پایین جایگاه ارباب دعای برکت را به اختصار میخواند پشتیبانی کند. مادهگرا بودن با هابز مرسومتر بود تا مسیحی بودن با میلتن; پیر کور و دیوانهای که سفر پیدایش را به عنوان تاریخ تلقی کرده بود. دوزخ، که در بیست سال گذشته آنچنان در وصفش افراط شده بود، وحشت خود را برای طبقات مالدار از دست داده بود; بهشت برای آنها در همین دنیا و در جامعهای بود آزاد از شورش اجتماعی و ممنوعیتهای اخلاقی و در پناه دربار و شاهی که سرمشق میداد و در راه لهو، قمار، و خوشگذرانی گام برمیداشت.
در دربار چندین مرد و زن خوب وجود داشتند. کلرندن مردی آدابدان و درست رفتار بود تا آنکه دخترش فریب خورد و آنگاه، او (پدر) ابلهانه رفتار کرد و سفارش کرد که دخترش نیز چنان کند. چهارمین ارل آو ساوثمتن و نخستین دیوک آو اورمند مرادن پاکیزهخویی بودند. در میان روحانیان انگلیکان، حتی در سلسله مراتب علیای آن، دینداران مخلص وجود داشتند. ملکه، لیدی فنشاو، میس همیلتن و بعدا، میسیز گودالفین جسارت خوب بودن را داشتند. بدون شک کسان دیگری نیز بودند که در تاریخ گم شدند، زیرا فضیلت شهرتی ندارد.
هر چه مقام بالاتر بود، اخلاق پایینتر میرفت. جیمز برادر شاه، دیوک آو یورک، در معشوقهبازی حتی از شاه هم افراطیتر بود. هنگامی که هنوز در هلند تبعید بود، به بستر ان هاید، دختر صدراعظم، راه یافت. وقتی که آن دختر آبستن شد و از دیوک تقاضای ازدواج کرد، او به دفعالوقت گذراند; اما سرانجام او را هفت هفته پیش از زاییدن به عقد خود درآورد (22 اکتبر 1660). کلرندن، بر طبق خود زندگینامهاش، پس از شنیدن موضوع صریحا به شاه اظهار کرد که از آن ازدواج چیزی نمیدانسته است; که “او ترجیح میدهد دخترش به جای زن دیوک همخوابه او باشد”; که اگر آن دو واقعا ازدواج کرده باشند، “شاه باید فورا فرمان بدهد تا آن زن را ... به سیاهچال اندازند”; که “فورا” باید قانونی برای بریدن سر او (دختر) از مجلس بگذرد; و او (پدر) نه تنها به این امر رضا خواهد داد، بلکه نخستین کسی خواهد بود که آن را پیشنهاد میکند.” چارلز موضوع را به عنوان “هیاهوی بسیار بر سر هیچ” به تساهل برگزار کرد. شاید صدراعظم میدانست که شاه سخن او را جدی نخواهد انگاشت; و چنان باشدت و هیجان سخن گفت که هر گونه سوظنی را دراینباره که او ازدواج مزبور را ترتیب داده است تا دخترش

را ملکه انگلستان کند از میان ببرد. به هر حال آن دختر در 1671، در سی و چهار سالگی، به مرض سرطان در گذشت.
جیمز وقتی که زن خود را به وظایف مادری سرگرم یافت، آرابلا چرچیل را به معشوقگی خود در آورد و برادر آرابلا موضوع را با خونسردی پذیرفت، زیرا که برای پیشرفت او در ارتش مساعد بود. دیوک برای یاری به آرابلا و ان، چند همبستر اضافی اختیار کرد; اولین مخصوصا از “وررفتن” دیوک بالیدی دنم منزجر بود (1666).
گرویدن جیمز به مذهب کاتولیک ظاهرا در اخلاق او تغییر نداده بود. برنت نوشت: “وی دایما عاشق این یا آن بود، بیآنکه در انتخاب معشوقه های خود ذوقی نشان دهد; و در این باره شاه یک بار گفت که به گمان او معشوقه های برادرش، به خاطر عذاب جسمانی برای بخشایش گناه، از طرف کشیشانش در اختیار او قرار میگیرد.” رابطه جیمز با آرابلا در طی این تحولات مانند نوای ارگ دیرپای بود; این رابطه پس از مرگ ان و ازدواج جیمز با مری آو مادینا (1673) باز هم برقرار بود.
باید بیفزاییم که دیوک آو یورک چند خصلت پسندیده نیز داشت. در مقام فرماندهی نیروی دریایی (1660-1673) کوشید تا بر بینظمی رایج در آن نیرو، که از کمی مواجب و جیره و آموزش دریانوردان حاصل شده بود، چیره شود; و در نبرد با هلندیها ابراز مهارت و رشادت کرد. در اداره امور مملکت صمیمانه و با شایستگی شرکت میکرد. هرگز در وفاداری محبتآمیز نسبت به برادر خود کوتاهی نکرد و یک ربع قرن صبورانه به انتظار گذراند تا به جای برادر به سلطنت نشست. صادق و صمیم بود و هر کس بآسانی میتوانست به محضرش راه یابد، اما آن قدر متوجه مقام و قدرت خود بود که محبوبیتی نداشت. در دوستی ثابتقدم بود و در دشمنی بیگذشت. تندذهن نبود و مسائل را با زحمت درک میکرد و مطلقا نصیحتپذیر نبود.
بلافاصله پس از او، از حیث مقام در دربار، جورج ویلیرز، دومین دیوک آو باکینگم و پسر دوست محبوب مقتول جیمز اول، قرار داشت. در جنگ داخلی به نفع چارلز اول و در نبرد ووستر به طرفداری از چارلز دوم جنگید; و شاه جدید او را عضو شورای خصوصی خود کرد. چون خوشاندام، بذلهگو، نیکخو و گشاده دست بود، تا چندی با جاذبه خود به دربار مسلط شد. یک کمدی برجسته به نام تمرین نمایش نوشت و با کیمیاگری و ویولننوازی خود را سرگرم میکرد. اما صورت و ثروتش او را تباه ساخت. از زنی به زن دیگر پرداخت، در سبکسریهای مفتضحانه افراط کرد، و مکنت سرشار خود را به هدر داد. چون دلباخته کاونتس آو شروزبری بود، شوی او را به دوئل دعوت کرد; کاونتس، که خود را به هیئت نوکر مبدل کرده بود، اسب باکینگم را به هنگام رزم نگاه داشت; جورج کنت را کشت; بیوه خوشحال فاتح را، که هنوز دستش به خون شوهرش آلوده بود، در آغوش گرفت; آنگاه هر دو پیروزمندانه به خانه مقتول بازگشتند. باکینگم از مقام خود معزول شد (1674)، خویشتن را به دست فساد و زبونی سپرد، و در افتضاح و بینوایی جان سپرد



<377.jpg>
پتر پول روبنس: جورج ویلیرز، دیوک آو باکینگم. موزه آلبرتینا، وین


رقیب او در اندام، شوخطبعی، خوشگذرانی و فساد جان ویلمت، دومین ارل آو راچیستر، بود. جان در سنی که نماینده استعدادی بس عجیب بود، یعنی چهاردهسالگی (1661)، از دانشگاه آکسفرد درجه لیسانس گرفت و در هفدهسالگی به دربار پای نهاد و حاجب خوابگاه شاه شد. در نوزدهسالگی، چون به پول نیازمند بود، با زنی که ثروت سرشار به ارث برده بود عشقبازی کرد; چون او را مایل به دفعالوقت یافت به دزدیدنش دست زد، آنگاه به زندان افتاد، نخست همدلی و سپس همسری و پس از آن ثروت آن بانو را به دست آورد. چارلز او را کرارا از دربار بیرون راند و بارها برگرداند، زیرا که بذلهگوییش را دوست میداشت. راچیستر نیز مانند باکینگم در مقلدی استاد بود. دوست میداشت که خود را به هیئت باربر، گدا، بازرگان، و پزشک آلمانی در آورد. و این کار را چنان با موفقیت انجام میداد که نزدیکترین دوستانش فریب میخوردند. هنگامی که به صورت پزشک در میآمد وانمود میکرد که معالجات مشکل را با کمک علم احکام نجوم انجام میدهد; صدها بیمار را به خود جلب و چندتن از آنان را شفا داد; بزودی بانوان دربار برای درمان نزد او آمدند و حتی کسانی که او را خوب میشناختند نتوانستند او را تشخیص دهند. تقریبا در تمام این تغییر هیئتها زنان را تعقیب میکرد بیآنکه به مقام اجتماعی آنان توجه کند، و ایشان هم او را دنبال میکردند. با نوشتن هجاهای زننده خود را سرگرم میساخت، سلامت خود را با میخواری و عیاشی خراب میکرد، و مباهات میکرد که پنج سال تمام پیوسته مست بوده است. او در سی و سه سالگی، در بینوایی و ندامت، جان سپرد.
در دربار اشخاص دیگر مثل او چندان زیاد بودند که پیپس، که خود در زناکاری متفنن نبود، در حیرت بود “که عاقبت آن همه میخوارگی، کفرگویی و عشقهای سست بنیاد چه خواهد بود.” یا، همانطور که پوپ در مقالهای در نقد ادبی بی آنکه نسبت به شاه رعایت کامل انصاف را بکند نوشت: وقتی که شاه سست خویی فقط به عشق دلبسته بود، کمتر در شورا حضور مییافت، و هرگز در جنگ شرکت نمیکرد، هوسبازان بر کشور فرمان میراندند، و دولتمردان فارس مینوشتند; نی، شوخطبعان مستمری داشتند، و لردان جوان شوخطبع بودند; ...
هرزهخوی خجول دیگر ترقی نمیکرد، و باکره ها به آنچه از آن پیشمایه شرمشان بود لبخند میزدند.
این نکته بدیهی بود که زنان همان قدر بیوفا بودند که شوهران; اینان وفا را فقط از معشوقان خود میخواستند. خاطرات کنت فیلیبر دوگرامون، که توسط برادر زنش آنتونی همیلتن به زبان فرانسه نوشته شده بود، در حقیقت شرح حال خروسان هرزه و فهرست مسلسلی بود از غلتبانهایی که کنت آنان را در روزهای تبعید پرسرور خویش در دربار چارلز دیده بود.
ساعتها وقت صرف رقص، مسابقات اسبدوانی، جنگ خروس، بیلیارد، گنجفهبازی، شطرنج،

و بالماسکه های شادیبخش میشد. برنت میگوید: آنگاه “هم شاه و هم ملکه و تمام درباریان در حالی که ماسک زده بودند، در شهر جولان میزدند، به خانه ها میرفتند، و با جست و خیز و سبکسری بسیار میرقصیدند.” قمار اغلب با مبالغ هنگفت اجرا میشد. اولین میگوید: “امشب، طبق معمول، شاه ... . با پرتاب طاس مجلس شادساز قمار را در اطاق خصوصی گشود ... صد پوند باخت. (سال گذشته 500,1 پوند برده بود.) بانوان نیز خیلی بزرگ بازی میکردند.” سرمشق دربار در قمار و بی نظمی جنسی به طبقات عالی سرایت کرد. اولین از “جوانان فاسدالاخلاق انگلستان” سخن میگوید “که هرزگیهای شگرف آنها ... از دیوانگی تمام ملتهای متمدن، از هر قبیل، بس فراتر میرود.” همجنسگرایی، مخصوصا در ارتش، رواج یافت; راچیستر نمایشنامهای با عنوان لواط نوشت که در برابر درباریان نمایش داده شد. تعدادی “روسپیخانه” برای همجنسگرایی، آشکارا در انگلستان وجود داشت.
ازدواج به خاطر عشق افزایش یافت و ما موارد دلپذیری از این موضوع را میشنویم; مانند داستان داروثی آزبورن با ویلیام تمپل. این ازدواجی شادمانه از کار درآمد; با این حال داروثی نوشت: “ازدواج به خاطر عشق، اگر ما نمیدیدیم که از هزار جفتی که این کار را میکنند حتی یکی هم نیست که پشیمان نشود، قابل ملامت نبود.” سویفت در نامهای که به یک بانوی جوان به مناسبت ازدواجش نوشته بود از “شخصی که پدر و مادر شما برای شوهری شما انتخاب کردهاند” سخن گفت و افزود: “ازدواج شما پیوندی خردمندانه براساس حسن نیت مشترک بود و عاطفه مضحک عشق رمانتیک مانعی در آن ایجاد نکرده بود.” کلرندن چنین به یاد آورد: “نخستین تمایل زن به ازدواج هیچ عاطفه دیگری در خود نداشت مگر اشتهایی برای تملک یک ثروت راحتیبخش.” از لحاظ نظری، شوهر اختیار کامل زن خود را، از جمله جهازی که زن برای او آورده بود، داشت. در تمام طبقات اراده شوهر قانون بود. در طبقات پایینتر شوهر از حقوق خود برای زدن زن استفاده میکرد، اما قانون او را از استعمال چوبی که از شست او کلفتتر باشد منع کرده بود. انضباط خانوادگی، جز در طبقه عالی لندن، نیرومند بود; کلرندن شکوه میکرد از اینکه در آن طبقه نه والدین هیچ گونه اختیاری نسبت به فرزندان خود داشتند و نه اطفال هیچ گونه اطاعتی نسبت به والدین، بلکه “هر کس آن کاری را میکرد که در نظر خودش خوب بود.” طلاق نادر بود، اما با اجازه قانونی که از پارلمنت میگذشت امکان داشت. اسقف برنت، مانند لوتر و میلتن، فکر میکرد که چندگانی ممکن است در بعضی موارد مجاز شود و این رای خود را به مناسبت نازایی ملکه به چارلز دوم پیشنهاد کرد; اما چارلز از خوار کردن بیشتر زن خود امتناع ورزید.
جنایت همواره زندگی و مال مردم را تهدید میکرد. دزدان، کیفزنان و جیببران در دسته های مختلف گرد میآمدند و شبانگاه حمله میکردند. دوئل قانونا ممنوع بود، اما از امتیازات نجیبزادگان شمرده میشد; و اگر کشتن در دوئل مطابق مقررات مربوط انجام میگرفت، طرف

پیروزمند معمولا با حبس کوتاه محترمانهای از بند میرست. قانون با آنچه که اکنون به نظر ما مجازاتی وحشیانه است در جلوگیری از بزه میکوشید; اما شاید برای رسوخ در مغزهای کودن اقدامات شدید لازم میبود. سزای خیانت، شکنجه و مرگ بود و جزای قتل نفس، جنحه، یا ضرب مسکوک تقلبی، دار; زنی که شوهر خود را میکشت، میبایست زنده سوزانده شود. دله دزدی با تازیانه زدن یا بریدن یک گوش سزا داده میشد; زدن کسی در دربار شاه، به بریدن شدن دست راست میانجامید; مجازات جعل، خدعه و فروش جنسی با وزن یا مقیاس دروغین به شکنجه با پیلوری و گاه به کوبیده شدن دو گوش بر تخته یا به سوراخ کردن زبان با میله داغ میانجامید; معمولا تماشاگران از دیدن این مجازاتها لذت میبردند، و مردم در روزهای تعطیل با شادمانی برای تماشای دارزدن مجرمان گرد میآمدند. در زمان شاه شادمان، ده هزار تن از وامداران در زندان به سر میبردند. زندانها کثیف بود، اما میشد زندانبانان را با رشوه به فراهم ساختن وسایل بهتری راضی کرد.
مجازاتها از فرانسه آن زمان شدیدتر، اما قانون آزادمنشانهتر بود. از “نامه های سر به مهر” در انگلستان خبری نبود و قانون حق احضار به دادگاه و هیئت منصفه وجود داشت.
در میان سست خویی عمومی، اخلاق اجتماعی نیز وجود داشت. امور خیریه توسعه مییافت، اما چهل و یک نوانخانه انگلستان شاید طرف دیگری از طمع نیرومندان بود. تقریبا همه کس در قمار تقلب میکردند.
فساد در تمام طبقات امری عادی بود. دفتر خاطرات پیپس مشحون از وصف فساد در معاملات، سیاست، نیروی دریایی، و حتی “در خود پیپس” است. تجارتخانه ها در کالاهای خود تقلب میکردند، حسابهای دروغین میساختند، و برای اجناسی که به دولت میفروختند پولهای اضافی میگرفتند. قسمتی از بودجهای که برای ارتش و نیروی دریایی از پارلمنت میگذشت، به جیب کارمندان و درباریان سرازیر میشد. صاحبمنصبان عالیرتبه دولت، حتی در مواردی که مواجبشان زیاد بود و پرداخته هم میشد، عنوانها کنتراتها، حقالعملها و مناصب را میفروختند و مجازاتها را در برابر رشوه میبخشودند; بدان سان که “مواجب معمول ایشان کوچکترین بخش درآمدشان را تشکیل میداد.” سران حکومت مانند کلرندن، دنبی و ساندرلند در چند سال ثروتمند شدند و مستغلاتی خریدند که قیمت آنها از مجموع مواجب حقوق دریافتی سالهای خدمتشان بسیار فزونتر بود. اعضای پارلمنت آرای خود را به وزیران و حتی به دولتهای خارجی میفروختند; در بعضی رایدادنها دویست تن از اعضای پارلمنت در نتیجه رشوه وزیران از جرگه مخالفان خارج شدند. در 1675 چنین تخمین میشد که دو سوم اعضای مجلس عوام جیره خوار چارلز دوم هستند و ثلث دیگر جیرهخوار لویی چهاردهم. برای شاه فرانسه رشوه دادن به اعضای پارلمنت برای مخالفت با چارلز، هنگامی که او با انحراف از سیاستهای خاندان بوربون موجب زحمت میشد، بسیار آسان بود. اما خود چارلز هم کرارا پولهای هنگفتی از لویی گرفت تا در سیاست، دین، یا جنگ مطابق میل فرانسه رفتار کند. جامعه حکومت انگلستان شادمانترین و فاسدترین جوامع تاریخ بود